سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رویای خیس_یه دل عاشق


86/11/3 ::  3:40 عصر

داستان

 

توی دنیای ما 2نفر به خیال خودشون عاشق همدیگه بودن.پسر دیوونه وار دخترو

 

دوست داشت و دختر هم پسرو دوست داشت .اما

 

دختر نمی تونست پسرو ببینه آره عزیز اون نابینا بود

 

هروقت پسر بهش می گفت دوسش داره اشک تو چشاش حلقه می زد و با بغض می

 

گفت :اگه من می تونستم تورو ببینم

 

همیشه عاشقت میموندم و تنهات نمیذاشتم.

 

روزا میگذشت تا اینکه به دختر خبر دادن یه نفر پیدا شده که می خواد چشماشو هدیه بده...

 

بعد از عمل خواست اولین نفر دوست پسرشو ببینه اما وقتی اونو دید ناراحت شدو

 

گفت تو نمیتونی ببینی و من تورو نمی خوام

 

بعد از پسر خواست که بره...

پسرک در حالیکه داشت میرفت و اشک گونه هاشو لمس میکرد فریاد زدو گفت:

 

باشه عزیزم میرم ولی مراقب چشمام که بهت هدیه دادم باش...

 


نویسنده : افسانه

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
12035


:: بازدید امروز :: 
0


:: بازدید دیروز :: 
9


:: درباره خودم ::

رویای خیس_یه دل عاشق
افسانه
گرچه این دنیا ندارد اعتبار مینویسم تا بماند یادگار

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

رویای خیس_یه دل عاشق

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

زمستان 1386