رویای خیس_یه دل عاشق
86/10/29 :: 7:28 عصر
در فکر بودم برای یارم چه بفرستم؟
ناگهان گل گفت:مرا بفرست. گفتم:
یار من از صد گل خوشبوتر است.
خار گفت مرا بفرست تا خاری باشم در چشم دشمنانش.
گفتم نه.یارم آنقدر مهربان است که دشمن ندارد.ناگهان قلبم گفت:مرا بفرست،تا از صمیم قلب بگویم:
دوستت دارم
86/10/29 :: 7:27 عصر
الّلهم صلّ علی محمّد و آل محمّد..سلام شهادت امام حسین و ایام محرم به همه ی شما عزیزان و عاشقان خدا و اهل بیت تسلیت میگم.امیدوارم امام حسین هیچوقت تنهاتون نزاره.شماهم منو دعا کنید.یادتون نره.
86/10/27 :: 6:20 عصر
86/10/27 :: 6:17 عصر
{کاش میشد با شقایق آشیان میساختیم
باز با حرف محبت سایبان میساختیم
کاش در دریای هستی قصه ی طوفان نبود
تا با هم قایقی بی بادبان میساختیم
86/10/27 :: 6:17 عصر
اگر روزی توراکردم فراموش بدان شمع امیدم گشته خاموش
{به هر که دل بستم رفتنی شد
به هر گل که رسیدم چیدنی شد
به هر شاخه که آب دادم
شکوفه گشت و نصیب دیگری شد
{پروانه به دور شمع گشت و پرش سوخت
من به دنبال تو گشتم و جگرم سوخت
{من از حال پریشانم چه گویم
از آنچیزی که میدانم چه گویم
من از درد دلم تا کی بنالم
زغم افتاده دامانم چه گویم؟
86/10/27 :: 6:16 عصر
این دیوانگی است...
که از همه ی گلهای رز به خاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم.
که همه ی رویاهای خود را تنها به خاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته رها کنیم
این دیوانگی است...
که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شدهایم
که از تلاش و کوشش دست بکشیم به خاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است.
این دیوانگی است...
که همه دستهایی را که برای دوستی به سوی ما دراز میشوند به خاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم
که هیچ عشقی را باور نکنیم به خاطر اینکه در یکی از آنها به ما خیانت شده است.
این دیوانگی است...
که همه شانس ها را لگد مال کنیم به خاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم.
به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی ها نشویم
و به یاد داشته باشیم که شانس های دیگری هم هستند...
عشق های دیگری هم هستند...
دوستی های دیگری هم هستند ..
نیروهای دیگری هم هستند...تنها باید قوی و پراستقامت باشیم و هر روز در انتظار روزی بهتر و شادتر از روزهای پیش بمانیم.
86/10/27 :: 6:14 عصر
همیشه یک سلام ساده ی صاف دلم را با دلش پیوند میداد
و او در پیرنگاه اشتیاقش برایم مژده ی لبخند میداد.
{از من پرسیدی به خاطر چه زنده هستی؟
در حالی که تمام وجودم تورا صدا میکرد،
گفتم به خاطر هیچ.از او پرسیدم تو به خاطر چه زنده هستی؟
در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است.
86/10/27 :: 6:13 عصر
خدایا شکست عهد منو گفت:هرچه بود گذشت.
به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت...
بهار بودو تو بودی و عشق بود و امید
86/10/27 :: 6:11 عصر
دوستش میداشتم ولی بی وفا بود او
می پرستیدمش ولی مغرور بود او
خواستمش ولی دودل بود او
تردیدی عمیق خواندمش ولی نیامد دور شد
نخواست باشد با من
صدایش زدم ولی یک لبخند نثارم کرد و رفت...
رفت با غرورش،
رفت با فروغش،
با عشقش که در سینه ام بود.
با لبخندی که شعله ورم کرده بود.
رفت و با رفتنش شکست قلبم را...
86/10/27 :: 6:9 عصر
{هرگز نشد بیایی بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو
تو بی وفا بودی ولی اونکه برات میمرد منم
تا زنده اه دوست دارم اینه کلام آخرم.
من که نتونستم تورو یه لحظه تنها بزارم
تو سردی خاطره ها بگم که دوست ندارم
دلم میخواد همین یه باراشکامو پنهون نکنم
باور کنی تورو میخوام غربتو زندونی کنم
{مرا صدبار از خود برانی دوستت دارم
به زندان جنایت هم کشانی دوستت دارم
چه حاصل از جفا ؟ چه سود از قهرورزیدن؟
مرا لایق بدانی یا ندانی
*دوستت دارم*
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
12430
6
1
گرچه این دنیا ندارد اعتبار مینویسم تا بماند یادگار
:: لینک به وبلاگ ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::